سفارش تبلیغ
صبا ویژن
عشق مهدی
ما تکیه گاه میان راهیم . آن که از پس آمد به ما رسد ، و آن که پیش تاخته به ما بازگردد . [نهج البلاغه]
 
 

خود خودِ عشق؛

نمی دانم چه خطابت کنم؟ بهار، حضور، وعده عشق، پایان انتظار، قائم زمان یا اصلاً خود خودِ عشق؛ پس سلام، سلامی با یک دنیا انتظار و نیاز، یک بغل احساس پاک با تو بودن. سلام بر تو ای عشق جاودان، سلام بر تو که هم امامی و هم تمامی. امام عشق ما و تمام عشق ما. پاک و ساده بگویم: در انتظارم. در انتظار حضورت، ورودت و عبورت.
می دانم؛ می دانم که تو اینجایی؛ تو غایب از نظر و حاضر در دلی.
تو، همیشه، همه جا و در همه حال در کنار من در جایی که عشق را می سازد و می نگارد، جایی که فقط و فقط در یچه عشق توست؛ حضور داری.
تو در قلب منی و عشق تو در رگهایم جریان دارد و تنها نیاز دیدار توست که هر لحظه مرا می سوزاند. هر لحظه، هر روز، عشق تو، سیل اشک را به قصد شکست سدّ چشمانم، در آرزو و نیاز دیدار تو جاری می سازد، هر روز که می گذرد بیشتر و بیشتر احساس می کنم که انتظارت را می کشم.
انتظاری به همراه یک دنیا دلواپسی و نیاز.
با خود می گویم اگر تو بیایی، اگر تو با یک لشکر از عشق بیایی و من نباشم چه؟
اگر من باشم؛ ولی مرا از عاشقان خود نخوانی چه؟ اگر در رکاب تو گام بر ندارم، چه؟
آه، نه، می دانم، می دانم که در انتظار تو بودن و در رکاب عشق تو بودن، شایسته هر کسی نیست. در سایه تو بودن پروانه شدن می خواهد.
می دانم که حتی دلواپس تو بودن هم لیاقت می خواهد؛ ولی می دانم که اگر تو بخواهی می شود. اگر تو بخواهی یک دنیا قیام خواهد کرد. یک دنیا در رکابت خواهد آمد.
بیا و مرا هم در خیل سپاه عاشقان خود در گوشه ای جا بده.
مرا که یک عمر است دلواپس حضورت بوده ام، دلواپس و لبریز از هیجان لحظه ای که تو می آیی. توئی که پاسخ نیاز نیازمندانی هستی.
تو می آیی و دنیا را با عشق و حضورت سبز و نورانی می سازی.
می دانم که تو در دل تک تک عاشقان پرچم سبزت حضور داری. تو دعای سبز و عاشقانه نیمه شب آنها را می شنوی؛ تو گریه و نیازهایشان را می بینی. تو می دانی که یک دنیا چشم نیازمند سالهاست چشم انتظارت است؛ می دانی که دستانی هستند که روزها و شب ها، رو به آسمان، پاک و صادقانه تو را طلب می کنند و قلبهایی هستند که زیر بار ظلم و ستم به امید و پشتوانه حضور تو زنده اند و می تپند.
می دانی که شبی سیاه، غربتی تیره را بر پاکی وجود تک تک عاشقانت چیره ساخته.
می دانی که چنگالهای قفس استکبار، سالهاست قناری عشقمان را در هجوم سرد بی تو بودن زندانی کرده. تو حاضر و ناظری و ما همه در انتظار روزی هستیم که تو بیایی و ما در رکاب تو، بر غربت تلخ شب حمله ور شویم. تا سایه سرد و تیره دشمن را - که سالهاست از پس و پیش، گوشه و کنار، هر لحظه و هر جا که توانسته بر سر ما افتاده - با آفتاب وجودت بسوزانی.
وقتی تو بیایی دیگر غم جرأت گریه هم ندارد؛ شب و روز یکی می شود و دنیا یکسره در قیام قیامت فرو می رود.
وقتی تو بیایی تمام شکوفه های یاس گل می کند. دیگر هیچ پنجره ای رو به آفتاب بسته نیست. پیچکها سر به فلک می کشند و آیینه ای که سالهاست غبار نیاز را بر چهره دارد، صادق و شفاف می شود. آن روز اگر من نباشم عشق هست آن روز دیگر غروبی وجود ندارد که دل ما نیازمندان کویت در تپش فروکش کردن آفتاب بگیرد و مجبور باشیم در انتظار طلوعی دیگر، یک شب طولانی و تیره را تحمل کنیم.
انتظار بی رحمانه شقایقها را پر پر می کند و ثانیه ها را می کشد و من در این میان منتظرم. منتظر انتهای نامتناهی تنهائی هایم. من منتظر حضور آبی آسمانم، و منتظر باران، باران رحمت تو.
بیا و ببین که چگونه چشمان من و دستان پنجره و سبزی پیچک سالهاست در انتظار تو، در هم گره خورده ایم.
ببین که سرخی افق، دیگر سیاه شده و تو هنوز هم نیامده ای.
بیا و ببین که من مانده ام و یک دنیا حرف و احساس و تا تو نیایی من و پنجره و پیچک در انتظاریم؛ انتظار شیرین با تو بودن!
پس دعا کن و نظری به حال ما فکن که زنده باشیم و عاشق، تا در روزی که تو می آیی؛ ما عاشقانه و استوار در رکابت و در سایه پرچم سبز و جهانیت باشیم.

ایلناز شیروانی


روح الله سهرابی ::: دوشنبه 86/3/28::: ساعت 11:52 عصر

لیست کل یادداشت های این وبلاگ
 
.:: منوی اصلی ::.
.:: آمار بازدید ::.
بازدید امروز : 1
بازدید دیروز : 0
بازدید کل : 4888
.:: تا دیدار محبوب ::.
.:: درباره خودم ::.
.:: لوگوی وبلاگ من ::.
عشق مهدی
.:: لینک دوستان ::.
.:: لوگوی دوستان::.

.:: اشتراک در خبرنامه ::.
 
.:: طراح قالب::.
مرکز نشر فرهنگ شهادت
مرکز نشر فرهنگ شهادت شیراز
مرکز نشر فرهنگ شهادت